اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

هیونگ با دیدن چشم های به اشک نشسته نفس دلش اروم گرفت...نفس کیفشو برداشت وداشت میرفت که یه دفعه هیونگ صداش کرد:نفس ؟؟؟

حالا بین این دعوا وعصبانیت نفس فکر کرد که توهم میزنه ...اخه هیونگ تا حالا نفسو به اسم صدا نکرده بود هی میگفت :دختره ی فضایی ....دختره ی فضایی

با تعجب برگشت و عقبو نگاه کرد که بدونه کدومشون به اسم صداش کرد  یه دفعه هیونگ گفت:وایسا باهم بریم ....کیلو کیلو قند تو دل نفس اب شد ..تمام حرفای زهر هیون یادش رفت

حالا به یک ادم خیر نیازمندیم که بیاد واین فک به زمبن چسبیده ی نفسو جمع کنه از تعجب ....هیونگ بی توجه به تعجب نفس رفت تو اتاق وعابر بانکشو برداشت وبعد هم دست نفس و گرفت ورفتند بیرون وداشتند ازپله ها میرفتن پایین که یه دفعه جونگمین اومد بیرون و داشت هیونگو صدا میکرد

جونگمین:هیونگ

هیونگ برگشت وگفت :ببیم اگه میخوای بگی نرو و برگرد واقعا حوصله ندارم

جونگمین:اوففف حالا کی خواست بگه نرو واسه چی به خودت مگیری؟؟؟

هیونگ:ای بابا حالا ما یه بار اومدیم ادای ادمای با جذبه را در بیاریم ..تو هی بزن تو ذوقمون

نفس همینجور هنگ به این دوتا که حتی تو این لحظه هم دست از شوخی بر نمیدارن نگاه میکرد

جونگمین یه لحظه چهره ی شوخش تبدیل شد به چهره ای نگران ..دست کرد از تو جیبش سوییچ ماشینشو در اورد وگفت:از اونجایی که تخمین میزدم یه اتفاقایی بیفته ماشین خودمو اوردم ....تو پارکینگه ...ولی اگه یه خط روش بیفته من میدونم وتو ...راستی حالا کجا میری؟؟؟

هیونگ:مگه من مثل تو بی خونه ام ؟؟؟میرم خونه خودمون دیگه..

یه دفعه جونگمبن هیونگو بغل کرد وگفت: مواظب خودت باش

هیونگ:تو هم همینطور ...کم تر هویج بخور شدی شکل هویج بس هویج خوردی

این دفعه داد نفس دراومد :وای بسه دیگه حالم بهم خورد

هیونگ با این حرف  از بغل جونگمین در اومد وگفت:خیلخوب حالا بیا بریم دیگه و دست نفسو گرفت ورفت جونگمین هم همینطور نگران به رفتن هیونگ نگاه میکرد نفس وهیونگ سوار ماشین شدن وهیونگ را افتاد یکم که رفت زد کنار خیابون و گوشیشو برداشت

نفس:به کی میخوای زنگ بزنی؟؟؟

هیونگ:تو یه دقیقه فوضولی نکنی از عمرت کم میشه؟؟؟؟

نفس باز کشتیاش غرق شد با خودش گفت این پسره تعادل روانی نداره نه به اون موقع که صدام کرد نفس نه به الان که اینجوری میزنه تو پرم

هیونگ زنگ زد خونشون ولی کسی جواب نداد ....با خودش گفت کدوم بنی بشری ساعت یازده بیداره که مادر بدبخت من بیدار باشه واسه همین زنگ زد به کیبوم(داداش هیونگ)

کیبوم برداشت اما  تو پارتی بود اینقدر صدای اهنگ دور برش بود که صدا ی خود کیبوم اصلا در نمیومد

کیبوم:الو؟؟؟هیونگ؟؟(داداش)

هیونگ:الو وزهر مار ..واسه چی اینقدر دور وبرت شلوغه ؟؟؟تو خجالت نمیکشی دم به دقیقه تو این کلوب واون کلوب تلپی وپارتی داری؟؟؟

یه دفعه صدای یه دختری اومد :اوپا شب شد دیگه بریم؟؟؟راستی کدوم هتل عزیزم؟؟؟

هیونگ که صدای دختره را شنید گفت:ای خدا مرگت بده ..برو بمیر ..خجالت بکش ...به جان خودم اگه به مامان نگفتم اسمم هیونگ جون نیست

کیبوم:هیونگ (داداش)یه لحظه صبر کن من بیام بیرون

هیونگ:میخوام صدسال سیاه نیای پسره ی مفسد ....

یه دفعه سر وصداهای دور ور کیبوم خوابید

کیبوم:جانم هیونگ(دادش )بگو

هیونگ:اه اه ..معلوم نیست کی کنارته که منو ابنجوری صدا میکنی....حالم بهم خورد

کیبوم:منم همینطور عزیزم

باز صدای اون دختره اومد

-اوپا شب تموم شد زود بیا بریم دیگه ...هتل ها بسته میشن ها

کیبوم دستشو گذاشت رو دهنی تلفن  وبه دختره گفت:نترس عزیزم این هتل ها رونقشون شباست همشون بازن

دختره:پس زودباش

کیبوم:چشم

هیونگ:خدا مرگت بده با اون سلیقت ...ابرومو بردی ..اخه دخترم اینقدر شل و ول

کیبوم:باشه باشه ...حتما قربونت

هیونگ:ببین یه بار دیگه منو اینجوری صدا کنی بلند میشم میام دکورمکورتو میارم پایین ها

کیبوم یه ذره از دختره دور شد که صداشو نشنوه وگفت:ای زهر مار بگیری..جز جیگر بگیری...چی میخوای پسره پارازیت؟؟؟بذار من به کارم برسم وگرنه به مامان میگم اون دفعه ...

هیونگ حرفشو قطع کرد وگفت:بگو تا بگم ...اصلا مامان کجاست که تو اینقدر ولی؟؟؟

کیبوم:تو کم تر زر مفت بزن تا بگم

هیونگ:تغیر را احساس کنید(کیف پول بانک ملت)نه به همین چند دقیق پیش که قربونم میرفتی نه به الان

کیبوم:خفه ..ببین مامان رفته جزیره  جی جو نمیدونم حالا واسه چی ...تراجون همون مامان بذار من به کارم برسم میفهمی چند وقته تو دست این مادر گرامیت اسیرم تا میام برم بیرون سین جیمم میکنه ..کجا؟؟؟چرا؟؟با کی؟؟؟تازه شبا هم درو قفل میکنه من در نرم... تا این حرفو زد هیونگ شروع کرد به قهقه زدن وگفت :حقته اما یه لحظه خنده رولبش ماسید

هیونگ:ببین اگه مامان خونه نیست پس یعنی خونه قفله؟؟؟

کیبوم:نه باز گذاشته واسه جنا ...خوب معلومه قفله اخه دارن خونه را رنگش میکنن

باز صدای این دختره اومد :اوپا یه دقیقه دیگه نیای من قهر میکنم میرم ها

کیبوم:اومدم عزیزم

و به هیونگ گفت:ببین من رفتم که الان مرغ از قفس میپره وتلفنو قطع کرد

نفس با دیدن لب ولوچه افتاده هیونگ گفت :چی شده؟؟

هیونگ:خونمون را دارن رنک میکنن

نفس:خوب؟؟

هیونگ:خلاصه بگم الان من و تو هیچ جایی را نداریم بریم

نفس:چییییییییییییییی؟حالا چیکار کنیم؟؟

هیونگ:عجب  غلطی کردم ها ....این کیو راست میگفت دوشب تو خیابونا بخوابمم ادم میشم

....................................................................................................................تا قسمت بعدی بای بای

 


نظرات شما عزیزان:

لینا
ساعت20:07---18 تير 1392
سلام عزیزم.خوبی؟چه خبر؟چند روزه تو خبری نیست ازت!نه از خودت نه از داستانت!پس کی میای ادامه داستانو بزاریقربانت



دوست تو لینا
پاسخ:سلام...ببخشد به نت دسترسی نداشتم الان اومدم با دست پرهم اومدم


لینا
ساعت11:55---5 تير 1392
راستی منم داستانتو میزارم تو وبلاگم .پاسخ:لطفا تو دیگه ذکر منبع یادت نره ...این فامیلت که انگار نه انگار...راستی ادرس کامل وبتو بذار

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, ساعت 10:43 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ